این دنیا کثیفه..پارت: {۸}
{ رستوران هتل ، میز کنار پنجره }
میا لباس کلاسیک کرمی رنگی پوشیده بود
و گوجو هم شومیز سفید با شلوار مشکی مارک دار پوشیده بود و روزنامه های روز رو
میخوند ، گارسون اومد و گفت " قربان ، خانم
چی میل دارین ؟ "
گوجو به میا نگاه کرد و گفت " هر چی تو بخوری منم میخورم "
* بخدا منحرف بشید نه من نه شما ، از جانب نویسنده 🤬 *
میا نگاهی به مِنو انداخت و گفت " لطفا یک استیک بیارین "
گارسون اسم غذا رو داخل دفترچه نوشت و رفت ، گوجو زیر چشمی به میا نگاه کرد .
میا هم داشت از پنجره به خیابان نگاه میکرد
و چشم های ابی رنگش زیر نور آفتاب میدرخشید و عطر شیرین میداد .
میا لبخندی زد و گفت " گوجو سان؟ "
گوجو سرش رو بالا گرفت و با لبخند به میا نگاه کرد و گفت " بله ؟ "
میا گفت " متاهل هستید ؟ "
گوجو گفت " نه مجرد هستم "
میا گفت " ببخشید میگم ولی ایجیچی سان گفته بودن که حال پسرتون خوب نیست و سرما خورده ، تازه یادم اومد بهتون بگم "
گوجو چشم هاش گشاد شد و از روی صندلی بلند شد و گفت " من باید برم .. ببخشید "
میا گفت " میخواین برسمتون خونه ؟ "
گوجو گفت " آره اگه زحمتی براتون نمیشه "
میا گفت " نه میرسونمتون "
گارسون غذا اورد، میا گفت " گربه و سگ های خیابون گشنه هستن ، این غذا ها رو بدین به اونا پول رو هم روی میز گذاشتم روز خوش "
میا و گوجو از رستوران خارج شدند ، میا ماشین هیوندا سفیدی داشت ، سوار صندلی راننده شد گوجو هم کنارش نشست و بی قرار بود ولی سعی میکرد خودش رو اروم کنه
میا با سرعت ۸۰ رانندگی کرد و طبق آدرسی که گوجو بهش میگفت بعد از ۱۰ دقیقه رسیدن به آپارتمان
گوجو سریع از ماشین پیاده شد و میا هم ماشین رو یک جا پارک کرد و با گوجو رفت داخل آپارتمان و سوار آسانسور شدن .
گوجو دست هاش میلرزید و سعی میکرد استرسش رو کنترل کنه .
میا گفت " اروم باشید من مطمئنم فقط یک سرما خوردگی عادی هست " این لحن ملایم به طرز عجیبی گوجو رو اروم میکرد .
گوجو گفت " امیدوارم حق با تو باشه "
آسانسور توقف کرد و در آسانسور باز شد و گوجو سریع خارج شد و میا هم دنبالش حرکت کرد و گوجو زنگ خونه رو زد و الیس در رو باز کرد
سومیکی سریع رفت و تو اتاق و این خیلی عجیب بود
سومیکی هرگز اینطوری نمیکرد و همیشه با لحن کودکانه قهر میکرد اما ایندفعه حتی به گوجو نگاه هم نکرد
گوجو رفت داخل خونه و میا هم پشت سرش اومد .
گوجو سمت اتاق مگومی رفت ، سومیکی گفت " اولین باره ازت متنفر دارم میشم! "
" مگومی حالش خوب نیست ، چرا ما رو تنها میزاری ؟ "
گوجو اشک تو چشماش حلقه زد و با صدای لرزان گفت " ...
ادامه دارد ..
پایان فصل اول
{♡}
میا لباس کلاسیک کرمی رنگی پوشیده بود
و گوجو هم شومیز سفید با شلوار مشکی مارک دار پوشیده بود و روزنامه های روز رو
میخوند ، گارسون اومد و گفت " قربان ، خانم
چی میل دارین ؟ "
گوجو به میا نگاه کرد و گفت " هر چی تو بخوری منم میخورم "
* بخدا منحرف بشید نه من نه شما ، از جانب نویسنده 🤬 *
میا نگاهی به مِنو انداخت و گفت " لطفا یک استیک بیارین "
گارسون اسم غذا رو داخل دفترچه نوشت و رفت ، گوجو زیر چشمی به میا نگاه کرد .
میا هم داشت از پنجره به خیابان نگاه میکرد
و چشم های ابی رنگش زیر نور آفتاب میدرخشید و عطر شیرین میداد .
میا لبخندی زد و گفت " گوجو سان؟ "
گوجو سرش رو بالا گرفت و با لبخند به میا نگاه کرد و گفت " بله ؟ "
میا گفت " متاهل هستید ؟ "
گوجو گفت " نه مجرد هستم "
میا گفت " ببخشید میگم ولی ایجیچی سان گفته بودن که حال پسرتون خوب نیست و سرما خورده ، تازه یادم اومد بهتون بگم "
گوجو چشم هاش گشاد شد و از روی صندلی بلند شد و گفت " من باید برم .. ببخشید "
میا گفت " میخواین برسمتون خونه ؟ "
گوجو گفت " آره اگه زحمتی براتون نمیشه "
میا گفت " نه میرسونمتون "
گارسون غذا اورد، میا گفت " گربه و سگ های خیابون گشنه هستن ، این غذا ها رو بدین به اونا پول رو هم روی میز گذاشتم روز خوش "
میا و گوجو از رستوران خارج شدند ، میا ماشین هیوندا سفیدی داشت ، سوار صندلی راننده شد گوجو هم کنارش نشست و بی قرار بود ولی سعی میکرد خودش رو اروم کنه
میا با سرعت ۸۰ رانندگی کرد و طبق آدرسی که گوجو بهش میگفت بعد از ۱۰ دقیقه رسیدن به آپارتمان
گوجو سریع از ماشین پیاده شد و میا هم ماشین رو یک جا پارک کرد و با گوجو رفت داخل آپارتمان و سوار آسانسور شدن .
گوجو دست هاش میلرزید و سعی میکرد استرسش رو کنترل کنه .
میا گفت " اروم باشید من مطمئنم فقط یک سرما خوردگی عادی هست " این لحن ملایم به طرز عجیبی گوجو رو اروم میکرد .
گوجو گفت " امیدوارم حق با تو باشه "
آسانسور توقف کرد و در آسانسور باز شد و گوجو سریع خارج شد و میا هم دنبالش حرکت کرد و گوجو زنگ خونه رو زد و الیس در رو باز کرد
سومیکی سریع رفت و تو اتاق و این خیلی عجیب بود
سومیکی هرگز اینطوری نمیکرد و همیشه با لحن کودکانه قهر میکرد اما ایندفعه حتی به گوجو نگاه هم نکرد
گوجو رفت داخل خونه و میا هم پشت سرش اومد .
گوجو سمت اتاق مگومی رفت ، سومیکی گفت " اولین باره ازت متنفر دارم میشم! "
" مگومی حالش خوب نیست ، چرا ما رو تنها میزاری ؟ "
گوجو اشک تو چشماش حلقه زد و با صدای لرزان گفت " ...
ادامه دارد ..
پایان فصل اول
{♡}
۶.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.